تا آن روز که تصمیم گرفت.
بدمد در ما از روح و
چنین کرد و بعد
دعوا شد بر سر رنگهایمان
که خدا دلخور
مداد رنگی ها را وسط معرکه انداخت و گفت:
"رنگ کردنش با خودتان..."
در سراشیبی سقوط...
هُل نکن مرا !!
می خواهم از تک تک لحظات
لذت ببرم!
با یک بغل غُر!
یک سبد انتظار!
یک جعبه امید!
آمده ام عید دیدنی...!
یکماه تحملم کردی و
آخ نگفتی
ممنون!
عیدی نخواستیم
فقط پس گردنی نزنمان
به خاطر این
روزه های دست و پاشکسته!