تا سراغ نگرفتنت را
به حساب نداشتنِ
شماره ی جدیدم بگذارم!!!
تا سراغ نگرفتنت را
به حساب نداشتنِ
شماره ی جدیدم بگذارم!!!
بهترین بهانه بود
می دانستم
به عشق هدایت هم که باشد
می ایی سراغم!!
مثل عمر من
که روزی تمام خواهد شد...
اما سوال این است
چه کسی دارد رمان مرا می خواند؟
فصل چندم کتاب من است؟!
فقط خدا می داند!
باید به انتظار نشست
به انتظار پایان داستان ...
پاورقی:
قیدار نام آخرین رمان رضا امیرخانی
روی نوکهایشان زده اند...
و این یعنی آنها هم بله...!!
پرهایشان را با تیغ زده اند و متظر نوبت تاتو نشسته اند!!
گونه و کشیدن پوست هم که جای خود...
به نظر بنده اینها دلیل گرانی مرغ
و به صف شدن مردم است
برای گرفتن مرغی!!
با همان تیرهای آلوده..
بعد ...
باخود می گفت
"چه خوب شد
حالا حسین، کمی شبیه
حسن شده"