آنقدر برایم گل نیاوردی!
تا همین دیروز
پیرزنی فرتوت
با چند گل سرخ
در جاده منتهی به قبرستان
به استقبالم امد....!
بعد مرگ
شکم این بچه گنجشک ها را سیر کنم
شرف دارد، تا این که سروکارم بیفتد
به مورچه های قصاب قبرستان...!
بعد مرگم
بگو نبش قبر کنند مرا
تا همه ببینند
عاقبت دل بستن به تو
چه شد!
بی خوابی می زند به سرت
و این یعنی
خدا دارد دست دست می کند
چیزی بگوید به تو...
پسر برادرم
یک لحظه قرار ندارد
عجیب اصرار دارد
ماهیها را از آب بیرون بیاورد!
پدرش می گوید
او فکر می کند
ماهی ها در آب خفه می شوند!
حالا که خوب فکر می کنم
تو برای من به دلسوزی
پسر برادرم بودی!!!