حتما از تو یاد گرفته
که طعمه هایش را
با بغل کردن
خفه می کند!!
حتما از تو یاد گرفته
که طعمه هایش را
با بغل کردن
خفه می کند!!
و من خواب ، مثل همیشه...
خداجان/تو هم برو بخواب/امشب هم خبری نیست
از نمازشب و مناجات...
تازه فهمیدم باید گذشته را می ساختم
نه آینده را...
پی نوشت:
حیف !
چقدر دیر رسیدم به این حرفها...
حالا جز دسته گلی و شیشه ایی گلاب
برای شستن مزارت
کاری از دستم برنمی آید...!
دیدن توست ،بالای مزارم...
خواستی گذشته ها را جبران کنی...
قبرستان پیدایت نشود
"به هیچ دردی نمی خوری"
نباید هم بخورم!
مرا با دارو عوضی گرفتی عزیز!!
داروخانه دوچهارراه پایین تر است!!!