هنوز از چگونکی اش
بی اطلاعم!!
"کجا بهتر از چشمان عباس..."
تیرها به یکدیگر می گویند.
تیر را در آب زدند
بعد به گلویش...
و صورت به شیشه ی پنجره چسبیده...
روزها را می بینم که در ایستگاه
با دستمال های سفید و سیاه
برایم دست تکان می دهند...
کربلا هم مدینه
علی هم ایضاً محسن است و
تیر سه شعبه، لگد