حتی ابرها را فرستاد
تا شاید دستی به اسمان دراز شود
دعایی و نماز بارانی و...
بماند این روزها به نماز صبح هم راضی است
اما...
هنوز نگاه به کارشناس هواشناسی بود!!!
ابرها رفتند...
ما از رو نرفتیم!!حتی ابرها را فرستاد
تا شاید دستی به اسمان دراز شود
دعایی و نماز بارانی و...
بماند این روزها به نماز صبح هم راضی است
اما...
هنوز نگاه به کارشناس هواشناسی بود!!!
ابرها رفتند...
ما از رو نرفتیم!!گفتم "ببخشید می تونم کمکی کنم؟"
با لبخند گفت
دنبال کوچه های بی نام می گردم
متعجب پرسیدم چرا؟
گفت:
می خواهم اسم برایشان بگذارم
تا بعد از شهادتم
نام مرا بر کوچه ای نگذارند!
بخصوص کوچه های بن بست!