حرف هایت
به درد دیگران می خورد!
و این یعنی
کسی این وسط
سر کار است!
چقدر
سکوت
خوب است.
اگر نبود
نمی دانستم
آن لحظه هایی
که حرفی برای گفتن ندارم
چه بر سرم می آمد!
دنبال کسی بود
که خودش را
یادش نیاورد!
برای همین رفت
و من در به در
دنبال کسی
که می گویند
مرا به یادم
می آورد
درس خواندن
همان قبض روحِ
تدریجی است!
البته اگر با این علوم
گند زدۀ غربی
روحی مانده باشد
برای کسی...!
بهار
پنداشتن او
توهم بود
عشق
پاییز است
می ریزد
تک تک و دانه دانه
برگهای تعلق را
چقدر معرفت داشت
خنجری که ابراهیم
بر گلوی اسماعیل گذاشت...
می کشد به حنجرو نمی بُرَد
حیف شد
کاش کربلا...
کاش خنجری که رفت
روی حنجر حسین...
حیف شد
کاش نمی برید