مرگ بی خبر آمد
تا خبر دار کند مرا...
چقدر بی خبر بوده ام!
حالا غارت تو به کنار...
مثل خوره افتاده به جانم
نکند دنبال بردن تیر و نیزه هایشان
آمده باشند کوفیان!
پیراهنی می بینم و
یاد تو می افتم...!
هر چه قابل بردن نبود
برای زینب ماند
مثل حنجره ات!
گوشها را گرفتند و گفتند
"ما توفیق شنیدن
حرف هایش را نداریم...!"
گویا هنوز می بینم
حسین دارد
موعظه می کند
کوفیان را..