گفت هدفم تویی!
ولی عمل توجهی نمی کرد
علم قهر کرد
کوله بارش را جمع کرد و رفت!
حالا خالی از هر دو شده ام!!!
گفت خواب الود نمی شود رانندگی کرد.
گفتم زندگی چطور؟
با اینکه نشسته ام مقابلش،
از ان لحظه فهمیدم
عشق دیگری دارد.
ولی سالها بود
که شهر برقی به خود ندیده بود
و
بی مهری ات را حک به دل
شیوه ام بس ناجوانمردانه است.