آنگونه که دوست دارد مرا می بیند
و بیزار از من
مرا می بیند آنگونه که هستم
آنگونه که دوست دارد مرا می بیند
و بیزار از من
مرا می بیند آنگونه که هستم
یقین کردم بارسیدن به تو جاودانه خواهم شد.
و تماشا کند اتفاقی بی نظیر را
سجده ملائک بر موجودی تازه آفریده شده
آنقدر محو این عظمت شده بود که
قید سجده را زد
گفت سجده کنم نمی بینم!
شیطان را می گویم.
هرکجا غیر از این جا...
مدتهاست این صدا در گوشم می پیچد...
تو چیزی نمی شنوی؟
سرش پایین بود دنبال علوفه
می خورد و می گشت و باز
سرش پایین بود
رفت زیر کامیون!
آقای گوسفند
همه جا رو زیر و رو کرده بود و حسابی کلافه
نمی دانست آخرین بار کجا گذاشته؟
از بس بغلش کرده بود.
""امان از این بغل لعنتی!""