کتاب ها تو را می خوانند نه تو آنها را....
یوسفم تویی و تو بنیامین
من چو یعقوب از فراق غمگین
قصه عشق ما جهانی شد
قصه های شب بچه ای در چین!
ای درد درمان را چرا کردی خبردار!
با درد اهل جنت و بی درد در نار!
شد قسمت ما وقت تقسیم مناصب
چون میثم تمار سر برچوبه دار!
نیستی این دل چه طوفانی شده
چشم هایم بی تو بارانی شده
تا که در قاب چشانم جا شدی
صورت از اشکم چراغانی شده
کاش عکسی از جمالت داشتم
یابه روی سینه شالت داشتم
در خیالم نیمه شب دیدم که من
روی گونه،همچو خالت داشتم
وصف لبهای عقیقت خواندنی ست
خاطرات با تو بودن ماندنی ست
صبر من گشته تمام از دوری ات
زندگی بی تو فقط جان کندنی ست
دلم تنگ نگاه چون بهارت
برای دیدنت کردم طهارت
برای دلبری از این دل ما
هنرها داری و صدها مهارت