آشفال بوده ام
خدا به اتش کشید مرا
بوی بدش به کنار
ولی شده ام
نور برای کسی
در تاریکی ها...
دارم تمرین می کنم
بگویم بلد نیستم.
این برایم
از بلد بودنی
که ارمغانش فخر و تکبر بود
شیرین تر است!
گاهی حس می کنم
"ایمان" فرشته ایی است
که میخواهد کنارم باشد
می خواهد رفیقم
گاهی قهریم و
گاهی آشتی.
من کدامم؟
حرفهای قشنگم
یا افعال زشتم؟!
بحران هویت
از این جنس
وحشتناک است!