برای نماز شب که بیدار شد
دید خدا دارد گوشه اتاق
سجادۀ نمازش را پهن می کند!
برای نماز شب که بیدار شد
دید خدا دارد گوشه اتاق
سجادۀ نمازش را پهن می کند!
بعد مرگ
شکم این بچه گنجشک ها را سیر کنم
شرف دارد، تا این که سروکارم بیفتد
به مورچه های قصاب قبرستان...!
بی خوابی می زند به سرت
و این یعنی
خدا دارد دست دست می کند
چیزی بگوید به تو...
دیشب گشتی در شهر زدیم
و کاش که نمی زدیم!
چقدر میمون نوروزی دیدیم
در کنار مهمان های نوروزی...!
دخترکان زشت رویی که به زور
هزارویک قلم آرایش هم
هنوز دیدنشان کفاره دارد!
و ضرورتا هم مصرف قرص ضدتهوع...!
و پسرکانی که افتخارشان بیرون انداختن
کمی از زیرترین لباسشان است!
و چشمانی که از چشمه های شهوت سیراب می شوند...
داریم به کجا می رویم؟!
سازوموسیقی و گناه و اختلاط
جا را برای خدا هم تنگ کرده بود!
به کارون حق می دهم خشک شود!
دیشب فهمیدم
خدا در این شهر
احساس خفگی می کند!
خدا خودش هم به راه راست رفت
تا ما یاد بگیریم
لااقل کمی از او...!