تکراری شدیم
می میریم!
دیگر گوشی انتن نمی دهد!
قهروآشتی دیگر حربه ایی است کهنه!
مانده یک راه فقط
آنهم یک مرگِ پرسروصدا!
همان ملائکِ
مخالف خلقتمان را
گذاشته ایی
خوب و بدمان را بنویسند
خب معلوم است
چه می نویسند!!!
"شهاب باران دیشب را دیدی؟!"
با تبسم گفتمش
"بگو بوسه باران دیشب را"
حیرت زده نگاهم کرد!
خواستم زیاد خماری نکشد
زود ادامه دادم
"خدا بوسه هایش را
بر کف دست می زند
و آرام فوت می کند سمت ما
این بوسه ها را
"شهاب" می گویند...!
با شیطنت گفت
"پس چرا وسط آسمان یکهو
غیبشان می زند!!
به آرامی گفتم:
"چون می بیند همان دم
ما دنبال بوسیدن
غیر اوییم!"
ولی من دلم جنگل است...
جنگل بود!
همان آتش کوچک که یادت هست!
همان نگاه اول!!
حالا ببین
جز خدا هیچ کس را
یارای خاموش کردنش نیست
هیچ کس را !
