از اینجا بفهمیم که
اصحاب حسن
تا پای مبادله اش جلو رفته بودند!!
فقط برای چند کیسه!
از اینجا بفهمیم که
اصحاب حسن
تا پای مبادله اش جلو رفته بودند!!
فقط برای چند کیسه!
با همان تیرهای آلوده..
بعد ...
باخود می گفت
"چه خوب شد
حالا حسین، کمی شبیه
حسن شده"
وارد مجلس که می شود حسن
خبرش کنند
تا ناسزا باران کند
علی را
نمی دانستند به احترام برادرش حسن،
در پیش او سخن نمی گوید.
عباس هم از او یاد گرفت
از حسین!
زیر پای اسبان شهید می شوند...
از نام پدرشان ،می پرسی
در جواب می شنوی
"حسن"
منبع:
معالی السبطین ص 52و 53
روزی دست مادر آب دهد...
مادر می گفت"آب"
حسن و زینب از جا می پریدند...
تا مبادا حسین...
آخرین بار که برای مادر آب برده بود...
نفس زهرا بالا نیامده بود از گریه...
همسایه ها شاکی می شوند.
صدای گریه را کم کنید...
بس است/ چقدر روضه /چقدر گریه/ چقدر اشک...
مثل همین حرفها که می شنویم هر روز
اما کار از آرام شدن گذشته است...
دیوار به دیوار مسجد باشی و...
اجازه ندهند مراسم در ان برگزاز شود وحتی
روضه خانگی هم ممنوع
اینجاست که علی مجبور است بیت الاحزان را بیرون شهر به پا می کند
کار هر روزشان می شود هیئت...
زهرا روضه خوان است و گریه کن
حسن وحسین مستمعین ثابتش
گر عاشق رنگ معشوق پذیرد
همین است انتهای داستان ما...