روزی کار مان
به طلاق عاطفی بکشد.
با یک بغل غُر!
یک سبد انتظار!
یک جعبه امید!
آمده ام عید دیدنی...!
یکماه تحملم کردی و
آخ نگفتی
ممنون!
آن بچه مدرسه ایی
که منتظر زنگ تفریح است...
منتظر ظهورت بودم!
"چه کسی حاضر است
انتقام خون حسین را بگیرد،
پس از سالها صبرودردوانتظار؟!"
دستش را بالا برد
گفت "من!"
و خدا منتقم نامیدش!
تا مرگ صدایمان بزند
برای دیدار با خدا....
مثل آن توقفی
که در انتظار رسیدن،
در راه مانده باشیم!!!