باران می آید و من
مرور می کنم خاطرات تیر بارانت را...
هر قطره یک تیر!
تو تیر می کشی از قلبت
من تیر می کشد قلبم
این را کشف کردم
از قلبی که سوراخ کردی!
یک تیر کمتر بخورد بابا!!
چهار هزار تیر انداز نشانه می گیرند او را...
کسی گفت "می توانم دهانش را ببندم
خرجش چند اشرفی است..."
بی درنگ چند کیسه انداختند پیش پایش
همه دیدند ناگهان نشست
تیری بر دهان حسین...