حجاب پر پرواز بود تا خدا...
این موی بیرون زده از روسری دخترکان
طنابی است محکم، دور دستان ظهورت...!
دیشب گشتی در شهر زدیم
و کاش که نمی زدیم!
چقدر میمون نوروزی دیدیم
در کنار مهمان های نوروزی...!
دخترکان زشت رویی که به زور
هزارویک قلم آرایش هم
هنوز دیدنشان کفاره دارد!
و ضرورتا هم مصرف قرص ضدتهوع...!
و پسرکانی که افتخارشان بیرون انداختن
کمی از زیرترین لباسشان است!
و چشمانی که از چشمه های شهوت سیراب می شوند...
داریم به کجا می رویم؟!
سازوموسیقی و گناه و اختلاط
جا را برای خدا هم تنگ کرده بود!
به کارون حق می دهم خشک شود!
دیشب فهمیدم
خدا در این شهر
احساس خفگی می کند!
احترامی که در خانه ندید!
دنبالش گشت...
با بی حجابی در خیابانها
پسرکانی می بینم
که تا دیروز کبوتر باز بودند و سگ باز!
حالا این روزها دختربازی می کنند!
چه بی ارزش شدند این دخترکها...!