تو همان حرفی...
که نوک زبان گیر می کند!
امشب جای نوشتن حرفهایم اینجا
انها را در باغچۀ حیاطمان چال کردم!
شاید لااقل به رشد او کمک کند!!
نه حرف هایم را گوش نمی کنی...!
گوشی برای شنیدن نیافتم!
آنقدر حرف مرا
گوش ندادی...
گوشت،تار عنکبوت بسته است.
که باب میلش نبود
در سینه زندانی کرد.
و نام آن زندان را گذاشت
کیـــنه