گفتند "ببینید سالم است
و هیچ جای شمشیرو نیزه ای نیست بر آن"
جگرش اما از زهر
علی اکبری شده بود!
گفتند "ببینید سالم است
و هیچ جای شمشیرو نیزه ای نیست بر آن"
جگرش اما از زهر
علی اکبری شده بود!
خود را روی زمین می کشد...
تو بخوان سینه خیز!
شاید می خواسته خود را برساند
کنار علی اکبرش
حسین!
که می نامی اش علی اکبر...
پابه سن گذاشته ها فریاد زدند"محمد آمده یاری حسین"
جوان تر ها حیران وسط معرکه می شنیدند
"این سحر حسین است
او هم مثل پدرش ساحر است و کافر...
فریب نخورید...
با شمشیرهایتان فتنه ی این جادوگر را بخوابانید..."
دستانش را به دور گردن مرکب انداخت.
به قدری ذوق زده شد، این اسب...
که نمی دانست
دارد طرف سپاه دشمن می برد
علی اکبر را...
گویا پیامبر از احد بازگشته
گفت محمد زبانت را در دهانم بگذار
گفت "بابا علی اکبرم!!"
یاد دوران کودکی اش افتاده است حسین...
پی نوشت:
در علل الشرایع آمده است که : بعد از تولد امام حسین علیه السلام نه از فاطمه و از هیچ زنى دیگر شیر نیاشامید و رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) هر روز حاضر مى شد و زبان مبارکش را در دهان حسین علیه السلام مى گذاشت و حسین علیه السلام زبان جدش را مى مکید و سیر مى شد و گوشت او از گوشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) روئید.
و درست به قلب دشمن زد.../
علی که نامت باشد/
به دشمن پشت نخواهی کرد/
...............................................پی نوشت:
قبول ندارم که اسب به اشتباه علی اکبر را سمت دشمن برده است.
او آگاهانه چنین کرد و عملیات شهادت طلبانه یعنی این.
دنبال تفاوتی با پیامبر می گشتند/
اما نیافتند...