معمار نجف...
قبری برای علی کَنده
روی سینه اش...!
(مضمون روایت از امام صادق)
معمار نجف...
قبری برای علی کَنده
روی سینه اش...!
(مضمون روایت از امام صادق)
بیهوش و غرق خون
افتاده بود روی زمین
تا چشمانش را باز کرد گفت:
"خدایا نمی دانند این قوم، هدایتشان کن!"
جرمش این بود نوح
یکتا پرستی
فقط همین!
حسابی دل تنگ شده بودند برای آن روزها...
روزهایی که باخوبی وخوشی،همه باهم زندگی می کردند
روزهایی که حتی گوسفندان در کنار گرگ ها خوش بودند!!!
زنگ خانه نوح را زد
پرسید کیستی؟
گفت غریبه نیستم شیطانم نوح.
نوح پناه به خدا برد
شیطان گفت نترس
آمده ام تشکر
که مردمان را با نفرینت غرق کردی
تا مدتی به مرخصی بروم.