برای انها
هم دلش سوخت
هم جگرش
هم خیمه گاهش...
و کوفیان می سوختند
از این همه دلسوزی حسین
برای انها
هم دلش سوخت
هم جگرش
هم خیمه گاهش...
و کوفیان می سوختند
از این همه دلسوزی حسین
پسر برادرم
یک لحظه قرار ندارد
عجیب اصرار دارد
ماهیها را از آب بیرون بیاورد!
پدرش می گوید
او فکر می کند
ماهی ها در آب خفه می شوند!
حالا که خوب فکر می کنم
تو برای من به دلسوزی
پسر برادرم بودی!!!