از قطار مرگ دیگر چه باک؟!
زندگی از روی من رد شده است!
سالها درس می خوانی و تازه می فهمی
هیچکدام اینها درس زندگی نبود
درس بندگی نبود...
و فقط هیچ خواندی و هیچ
تا هیچ شوی برای هیچ...!
دنیا قرار نبود هیچستان ما شود
خدایا تو اینها را بهتر می فهمی
همین حالا دارم تصورت می کنم
که عالمانه سرت را تکان می دهی
با لبخندی روی لبانت...!
اما چه فایده من اینجا غرق برای هیچ!
و تو هم انگار
کم بدت نمی آید
مرا اینگونه ببینی؟!
همه رفتند دنبال زندگی خودشان!
این وسط تک و تنها "بندگی" ماند...
دروغ هایی هستند
که بدون انها نمی شود
حتی لحظه ایی زندگی کرد
مثل تو عزیزترین کس من
یا من عزیزترین کس تو