شکستم او را
شده بود قلک شبهه!
آن همه سروصدا
فقط متعلق به
چند سوالِ بی ارزش بود!
شکستم او را
شده بود قلک شبهه!
آن همه سروصدا
فقط متعلق به
چند سوالِ بی ارزش بود!
بعد هیات برو سینه بزن...
خندیدم گفتم چه بامزه
پس باید به مریض بگیم اول سالم شو
بعد برو پیش دکتر
فقط مسجد فقط و فقط.
گفتم حسینیه یعنی خانه حسین
خانه حسن
خانه زهرا
خانه علی
و چقدر این جمله آشناست
خاطرات تلخ مدینه
همین جمله را گفتند آنان که آتش زدند خانه حسین را
حسینیه را
گفتند مسجد بس است!!!!!
هیزم بیاورید...
و عجیب اینجاست
که هنوز که هنوز است پشت درب این خانه
زهرا سینه سپر کرده است...
چرا من سپر نکنم سینه را؟