از قطار مرگ دیگر چه باک؟!
زندگی از روی من رد شده است!
تعجبی دارد
اینجا کوپه
نوشته ی ما را
از قطار می خوانید...!
و بر حسین درود می فرستم...!
پی نوشت:
در قطار می نویسم هنوز
زندانی کِرم آهنی هستم
که صاحبش "رجا"
نام دارد!
و صورت به شیشه ی پنجره چسبیده...
روزها را می بینم که در ایستگاه
با دستمال های سفید و سیاه
برایم دست تکان می دهند...
که وقتی به ایستگاه می رسدقفل می شود.