نگو معشوق
بگو مامور شکنجـۀ دل
از منازل عشق،فراموشی است
فقط فراموش کردیم
که قرار بود خودمان را
نه معشوق را...!
و من در پوست خود نمی گنجم!
که معشوق
از رنج عاشق
لذت می برد!
.....................................................پی نوشت:
اینجاست که تقدس عشق به معشوق بر می گردد.
اینجا پر از
معشوق های پلاستیکی
از خود هیچ ندارند
و همه چیزشان عاریه ای است...
مثل دندان های مادر بزرگم.
درد نمی نامند
همان احلی من العسل ست.