چه بی احساسند این آدمها
خدا دارد گریه می کند
آن وقت در کمال بی تفاوتی
چتر خود را باز می کنند!
چه بی احساسند این آدمها
خدا دارد گریه می کند
آن وقت در کمال بی تفاوتی
چتر خود را باز می کنند!
دوصندلی می گذارد
و چترش را باز می کند...
و خاطرات روزهای بارانی را
زیر "دوش حمام" مرور می کند
آن روز بارانی
من و تو
آنقدر بهم نزدیک...
چه خوش خیال
منِ ساده!
نمی دانستم زیر چتر آمده ای
نه پیش من!!
آسمان غرید.
نمی دانم پس چرا
چترش را باز کرد!