برای انها
هم دلش سوخت
هم جگرش
هم خیمه گاهش...
و کوفیان می سوختند
از این همه دلسوزی حسین
برای انها
هم دلش سوخت
هم جگرش
هم خیمه گاهش...
و کوفیان می سوختند
از این همه دلسوزی حسین
حسین بی قرار خدا و
خدا بی قرار حسین...
این وسط کوفیان وسیله بودند!
***
نه حسین کوفیان را دید
نه خدا آنها
از همین کفری شدند!
از نادیده گرفتنشان...
کوفیان آمده بودند کربلا
تا هر جور شده
حسین را راضی کنند
پیششان بماند
اما او تصمیم خود را گرفته بود
"رفتن پیش خدا..."
آنها برای داشتن حسین
دست به هرکاری زدند
حتی کشتنش...!
از مداد رنگی ها
کوفیان فقط قرمزش را برداشتند
تا سفید و سبزی ات را سرخ کنند!
آنقدر عاشق نصیحت هایت بودند
که خودشان را به نفهمی زدند این کوفیان
دستانش گفتند
"عباس!
تو آب را ببر
ما مشغول می کنیم
کوفیان را..."