من مثل این گداها نیستم
که زنگ تمام خانه های کوچه را می زند
تا شاید یکی در را باز کند
من فقط درب خانۀ شما
بست نشسته ام!
این همه کشور
این همه شهر
این همه کوچه
این همه مدرسه
این همه کلاس
چطور ما باهم همکلاسی شدیم!؟
هنوز باور نداری
کسی دارد سربه سرمان می گذارد؟!
زندگی به سبک طلبگی...
انتهای این کوچه تنگ
خانه ی یک روحانی است...
آقایان مسئول یاد بگیرند.
.............................................جا مانده:
این پست پس از برگزاری اولین دادگاه اختلاس 3هزارمیلیاردی
گفتم "ببخشید می تونم کمکی کنم؟"
با لبخند گفت
دنبال کوچه های بی نام می گردم
متعجب پرسیدم چرا؟
گفت:
می خواهم اسم برایشان بگذارم
تا بعد از شهادتم
نام مرا بر کوچه ای نگذارند!
بخصوص کوچه های بن بست!
کوچه ما همیشه سیاه پوش است
یا مامان بزرگ محمد پیش خدا می رود یا
مش حسینعلی بقال!
در کوچه ما همیشه قرآن می خوانند
ولباس مشکی می پوشند
خوش به حال خطاط سر کوچه سرش خیلی شلوغ است
من هم می خواهم در آینده خطاط شوم
اینجا همه شبها خانه ی هم می روند و
چایی و خرما می خورد و بعد فاتحه...
جوانان کوچه ما ناکام هستند
این را خودم دیدم روی پارچه نوشته بود
بابایم می گفت عزرائیل دوستمان دارد
گفتم من هم دوستش دارم!
بابا گفت ولی دوری و دوستی!!!