عین لام

کوتاه نوشته هایی به کوتاهی عمر..

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوچه» ثبت شده است

توحید

قرار بود روزی
به توحید برسیم
اما امروز فقط
نام کوچه و
مدرسه هایمان
توحید شده است
۰۸ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۸ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین لام

مثل محسن!

حسن درکوچه خواست
مثل برادرکوچکش باشد، اما نشد!
محسن چیز دیگری بود!
۱۳ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۴ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عین لام

رفته گر!

حق با تو بود
تو مربی نداشتی...
من رفته گری  بودم
که هر شب از کوچه های دلت
رذیلت ها را
جارو می زد!!
۱۷ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۵۴ ۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
عین لام

بندگی یعنی...

بندگی یعنی
در کوچه پس کوچه های زندگی

دست کسی را بگیری...!

۱۴ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۲۶ ۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
عین لام

مثل این گدا


من مثل این گداها نیستم

که زنگ تمام خانه های کوچه را می زند

تا شاید یکی در را باز کند

من فقط درب خانۀ شما

بست نشسته ام!


۰۹ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۱۴ ۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
عین لام

بازی

این همه سال

این همه کشور

این همه شهر

این همه کوچه

این همه مدرسه

این همه کلاس

چطور ما باهم همکلاسی شدیم!؟

هنوز باور نداری

کسی دارد سربه سرمان می گذارد؟!

۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

تکه نان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۷
عین لام

با کمی شرح...


زندگی به سبک طلبگی...

انتهای این کوچه تنگ

خانه ی یک روحانی است...

آقایان مسئول یاد بگیرند.

.............................................جا مانده:

این پست  پس از برگزاری  اولین دادگاه اختلاس 3هزارمیلیاردی

۳۰ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۳۵ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین لام

کوچه

به دنبال کوچه  می گشت

گفتم "ببخشید می تونم کمکی کنم؟"

با لبخند گفت

دنبال کوچه های بی نام می گردم

متعجب پرسیدم  چرا؟

گفت:

می خواهم اسم برایشان  بگذارم

تا بعد از شهادتم

نام مرا بر کوچه ای نگذارند!

بخصوص کوچه  های بن بست!



۱۴ آبان ۹۰ ، ۲۰:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

انشا یه کلاس اولی(بچه محله)

ما کوچه با خدایی داریم

کوچه ما همیشه سیاه پوش است

یا مامان بزرگ محمد پیش خدا می رود یا

مش حسینعلی بقال!

در کوچه ما همیشه قرآن می خوانند

ولباس مشکی می پوشند

خوش به حال خطاط سر کوچه سرش خیلی شلوغ است

من هم می خواهم در آینده خطاط شوم

اینجا همه شبها خانه ی هم می روند و

چایی و خرما می خورد و بعد فاتحه...

جوانان کوچه ما ناکام هستند

این را خودم دیدم روی پارچه نوشته بود

بابایم می گفت عزرائیل دوستمان دارد

گفتم   من هم دوستش دارم!

بابا گفت ولی دوری و دوستی!!!

۰۸ شهریور ۹۰ ، ۰۸:۳۸ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام