سیب را گاز می زنم و عجیب
بغضی گلویم را می فشارد
بغض یک تبعید
یک اخراج
یک عمر زندگی اجباری!
سیب را گاز می زنم و عجیب
بغضی گلویم را می فشارد
بغض یک تبعید
یک اخراج
یک عمر زندگی اجباری!
می دانست شب اخر است...چند قرص خواب آور بالا انداخت و ارام چشمانش را بست!!
فردا صبح با صدای بچه ها که بیدار شد/ چای و پنیر و گردو را که جلویش دید/متعجب از خود پرسید /هنوز زنده ام؟ یا شاید خواب ...!!؟/ اخبار صبح گاهی جوابش را داد
به دلیل مصرف بیش از اندازه، ازدیشب با قطعی گاز مواجه بوده ایم....