بزدل خیبر
پشت درب خانۀ
فاتح خیبر
نعره می کشد.
خبر دارد پیامبر
علی را
دعوت به صبر
کرده است
پس با خیال راحت
جلوی خانۀ علی
زنجیر پاره کرده و
پهلوان بازی اش
گل می کند.
بزدل خیبر
پشت درب خانۀ
فاتح خیبر
نعره می کشد.
خبر دارد پیامبر
علی را
دعوت به صبر
کرده است
پس با خیال راحت
جلوی خانۀ علی
زنجیر پاره کرده و
پهلوان بازی اش
گل می کند.
آب را گل بکنید
آری این آب
نصیب تو نشد
پی نوشت:
منتظر خوردن آب نمی نشینم
فدای لب عطشانت یا حسین
تازه فهمیدم باید گذشته را می ساختم
نه آینده را...
پی نوشت:
حیف !
چقدر دیر رسیدم به این حرفها...
حالا جز دسته گلی و شیشه ایی گلاب
برای شستن مزارت
کاری از دستم برنمی آید...!