شاه فرار کرد
ولی فرهنگش را
به جا گذاشت...
برای شاعر شدن
فقط باید ترکت کند!
والا سبک و وزن و قافیه و...
بوروکراسی محض است!
این عشق لعنتی
این عشق لجباز و یک دنده
هرجا که ممنوع است
خوش رقصی اش می گیرد!
حرفی از
حرف زدن نیست
در گوشم فقط
چند تا
نفس بکش...
تا من دوباره
زنده شوم
به معجزه نفس هایت
لذت کشف
دنیای یک غریبه را
عشق نگویید
بگویید ماجراجویی!
و بیچاره آنها
که دل به
ماجراجوها می بندند
هر کلمه
پرنده ای است
که روزی روی شانه تو می نشیند
روزی روی شانه من...
ملامت نکن که چرا
دیر به دیر می نویسم
این روزها فصل مهاجرت واژه هاست...
دیروز
با چرتکه
گذشته ام را
حساب می کردم
آسیبی که من
به اطرافیانم زده ام
ویرانگر تر از
سونامی و زلرله ها
بوه است...
چقدر روح آزرده
از من گریخته اند...