تو شهید باشی و من فقید!!
تشنه بود اساسی
لبهایش داد می زد.
برایش آب که آوردند
دیدند باخود آب دارد
پرسیدند آب داشتی و چنین عطشانی؟؟
گفت "خنک بود و زلال
گفتم تا محمد نیاشامد
نامردی است
لب به آب بزند
ابوذر "
"امام زمان مواظب خودت باش
تا نیمه شعبان دیگر...
سوروساتمان بهم نریزد..."
مثل هزاران خاطره ی دیگر
بیا دوباره تلاشمان را بکنیم
شاید خوب تمام شوی...
بازار تجدیدی داغ است...
کمی روحیه می چسبد...
"ان شاالله شهریور!!"
دلم می سوزد
برای رفته گرهای شهرداری...
نمی دانم بعد جشن نیمه شعبان
وقتی جارو می کنند خیابانها را
محبتشان بیشتر می شود
به امام زمان
یا کمتر...
و کوزه گر برای نباریدن...
تکلیف خدا چیست این وسط!!
ترافیک شدید
شربت نذری
و دخترها و پسرهایی که در هم می لولند!!
"چه خبر است؟"
من می پرسم.
"مگر میرحسین رئیس جمهور شده؟"
در جواب می شنوم
"جشن نیمۀ شعبان است"