از دردهای دلش می گفت
اشک جمع شده بود
گوشۀ چشم زمین!
اهل مدینه نفهمیدند
راز چاه و علی را...
حبیب شنیده بود از مولایش علی
(اَلْغَریبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَبیبٌ)
برای همین ،هر جوری که بود
خودش را رساند کربلا
تا کسی نگوید
حسین اش غریب بود!
پیشانی ام را
محکم به مُهر می فشارم
نه،خدا، نشد
در این سجده هم
تو را به خاطر نیاوردم!
حسین به کوفه هم می رسید
قصه های مدینه را
تکرار می کردند
کوفیان!
چه بد شد ای خدا
دلم دوباره می تپد!
وای نگو دوباره عاشقی؟
من هنوز زخمی از
عشق های لحظه ایی!
پی نوشت:
سالهاست
عشق های من
مرده به دنیا می آیند!