با صدای تو بیدار شوم...
می گفت قصه ی من وتو را بهتر از این رقم زده...
اما ناگهان زد زیر گریه
و گفت تو دیگر مرا نمی خواهی
از خواب پریدم گریان
و روی لب این پرسش
باور کنم یا نه؟
اینترنت چرتکه ای...
چشم به قلاب پنکه می دوزم...
از غریبی ات..
پس برایت می نویسم
روضه ای مکتوب
کاش این دست شکسته بود و
این چشم نابینا...
تا در تاریخ نمی دیدم
که آن کوفی
به شکرانه کشتن تو با لب تشنه
نام شتر آبکش خود را "ح س ی ن" می گذارد