تحول یعنی زهیر
دیروز فراری و
امروز فدایی...
حسین جان
به من خرده مگیر
زهیر با دیدنت
زهیر شد!
من مثل این گداها نیستم
که زنگ تمام خانه های کوچه را می زند
تا شاید یکی در را باز کند
من فقط درب خانۀ شما
بست نشسته ام!
این تصویر برخورد یک شهاب سنگ با زمین نیست!
ببین لبخندت، با دلم چه کرد!
همه رفتند دنبال زندگی خودشان!
این وسط تک و تنها "بندگی" ماند...