حماقتش را
به پای سادگی نوشت.
خدایا
از اینکه
بین این همه ادم
مرا نگاه کردی
و دیدی
در لجنزار گناه
نگاهت نمی کنم
چه حسی به تو دست داد؟
چه تصمیمی برایم گرفتی؟
بی تعارف بگو
شایدتکانی خوردم.
هر چه نعمت خدا داد
به اسم این و آن
خودم نوشتم.
و بدی و بلاها را
گردن خدا
خدا در بهشت
با سر تراشیده
مرا می چرخاند
و بعد تبعید می کند به جهنم
اخر قصه کاش اینگونه نبود!