مثل لالایی...

نمی دانم چه اصراری دارند بعضی ها
اصرار بر بیداری انسان ها...!
باور کنید نیاز امروز بشر
 چیزی شبیه لالایی مادر است...
یکی مرا خواب کند لطفا...!

برای بهشت!

مثل یک لطیفه می ماند

اگر فکر کرده ایی

حسین این همه را

برای بهشت، فدا کرد!

احساسات خدا

برای منی که یک عمر به بازی گرفتم

احساسات خدا را...!

کجا بهتر از جهنم؟!

متلک گرگ ها

بچه آهویی با ناز بین گرگ ها راه می رود
ناز می کند و با کفش ها پاشنه بلندش...
کیف قرمز را هی جابه جا می کند!
می خواهد دلربایی کند اما
بیچاره نمی داند متلک گرگ ها
جای دیگر را نشانه رفته است!

شکارچی تازه کار!

صورتش شده
آزمایشگاه هسته ایی لوازم آرایش...
خوب که ببینی اش تازه می فهمی
قیافه اش خراب تر از هیروشیما و ناگازاکی ست
و در پس این همه فقط یک روح ناآرام...
که دارد دست و پا می زند
و طعمه کرده خویش را
شکارچی تازه کار!

احساس من..

احساس مرا دزدیدی

چرا دلخور نباشم؟!

افتخار بزرگی

چه افتخار بزرگی

دیگر چه بهتر از این...

که حرف هم را نمی فهمیم!

همان دروغ ها

آنچه دوست داشت  بشنود را

وقتی از من نشنید

عاشق دیگری شد

به خاطر همان دروغ ها!

ای تمامی صداقت

آدم های اینجا از تو تظاهر می خواهند و ریا

و تو ای تمامی صداقت

اینجا جایت نیست!

بهتر است بمانی پیش خدا...

سکوت

وقتی حتی خدا هم

از حرف هایمان خسته شد

گفت سکوت طلاست!