دستانت را بریدند
تا پی ببرند
به راز فتح قلعۀ خیبر...!
یک مشت نشانۀ خروار است
عباس جان!
بستن آب
بهانۀ کوفیان بود
برای دیدنش!
دردسرها دارد!
گاهی نفسم بالا نمی آید...!
ببین تا کجاها رسیده است
سنگینی چکمه اش...!
و شمر جالس علی صدره...
گوشی که زنگ خورد
نام تو بود!
قلبم داشت می ایستاد!
با عجله جواب دادم