یکی است...
بیا ما هم
یکی شویم.
آمده بود میدان کربلا...
تا از دست ندهند
مسابقه ی حسین کشی را...
پاچه های شلوارت را زده ایی بالا
با آن سطل آبی
داری بیرون می ریزی...
عشق مرا...
غر می زنی زیر لب
"امان از این عشق های آبکی..."
برسرش شکمبه های شتر...
با این فیلم های هالیوودیشان
بیا حمزه ی محمد باشیم!!
پی نوشت:
درپی توهین به پیامبر
وقتی قرار است
تو را به صلیب کشند...
لحظه ی باشکوهی است
مسیح من.
به درد کنج قبرستان می خورم...
آنجا که رهگذرها
بدون معذرت خواهی
بر روی من پا بگذارند.