حق با ملائک بود
من ارزش این همه لطفت را نداشتم...
این بنده ی همیشه شاکی را
راضی بگردان!
و ذره ایی ز رضای حسین
به ما بچشان!
تا بالاخره
یکی فقط یکی
خالص برای تو !!
و می دانم همان یکی
دستم را خواهد گرفت!
چشم توست!
چشمانت را بر می دارم
تا دلت همیشه با من بماند!
به خدا یقین دارد
که متعجب به "شک شک" زل می زند
و به ما می خندد
که پر از "شک" هستیم!
پی نوشت:
شک شک
نام یه اسباب بازی است
که تکانش میدهند و صدایش
توجه بچه را جلب می کند!!
دستم را می کشد
"بمان ،آفرین"
و من که خوشی زده زیر دلم...
با دلخوری می گویم
"بس است مهمانی...!"
دور تا دورش را گرفتند...
و او این وسط
نقش زمین، سرخِ سرخ
از آسمان که نگاه می کردی
شده بود انگشتری عقیق!
کوفیان گفتند
"باید حکاکی کرد حسین را!"