اسلام را نجات ندادند
حیات اسلام به سجاده هایی بود
که ظهرعاشورا در میدان نبرد و جهاد
روی به روی دیدگان همه پهن شدند.
اسلام را نجات ندادند
حیات اسلام به سجاده هایی بود
که ظهرعاشورا در میدان نبرد و جهاد
روی به روی دیدگان همه پهن شدند.
فقط مسجد فقط و فقط.
گفتم حسینیه یعنی خانه حسین
خانه حسن
خانه زهرا
خانه علی
و چقدر این جمله آشناست
خاطرات تلخ مدینه
همین جمله را گفتند آنان که آتش زدند خانه حسین را
حسینیه را
گفتند مسجد بس است!!!!!
هیزم بیاورید...
و عجیب اینجاست
که هنوز که هنوز است پشت درب این خانه
زهرا سینه سپر کرده است...
چرا من سپر نکنم سینه را؟
بعد کشته شدن حسین
باید این داستان سینه به سینه نقل می شد...
ولی باورش سخت بود برهمگان
چگونه ممکن است پسررسول خدا اینگونه
نه نه امکان ندارد.
و این کاروان اسرا بود که
کربلا را از فراموشی، تحریف و افسانه شدن نجات داد.
و دشمن با دست خود آتش کربلا را روشن نگه داشت تا قیام قیامت.
همیشه از خود می پرسم
طلب آب از حسین محال است وباورنکردنی...
جواب من این است
او خدا را دید...
در کشاکش میدان نبرد...
و با خود گفت این که حسین است.
پس در خیمه گاه...
بازگشت
حسین را در خیمه گاه دید
خواست افشا کند
راز را
حسین دهانش را با بوسه ای مهروموم کرد.
خدایا
این قلب
عمری خانه ی تو بوده
می خواهند غیر را ساکنش کنند
هرگز!!!
می گفت:امان از دست دنیا...
دنیا از خجالت سرش پایین بود و
می گفت امان از دست تو...