تازه پی بردم
چقدر کثیف است این شیشه ها...
عینک به من آموخت
نزدیکی،مانع از دیدن ضعفهاست.
تازه پی بردم
چقدر کثیف است این شیشه ها...
عینک به من آموخت
نزدیکی،مانع از دیدن ضعفهاست.
بدنش را به اتش می کشم"
نفرت متوکل را می بینی از علی بن محمد...
همگی می شناختنش
هفته ای چند بار
کارشان شده بود همین
برگه ای می گذاشتند روبروی علی بن محمد
می گفتند بنویس
"نام
نام خانوادگی
آدرس دوستان و آشنایان..."
جرمش توطئه علیه نظام و خرابکاری بود
متهم بود با بیگانگان ارتباط دارد
شاید منظورشان خدا و اهل بیت بوده ...
نمی دانم.
به خود می پیچید...
دندان هایش را بهم فشار می داد
خودش را می خورد
اما یک "آخ" هم از او نشنید کسی.
شبیه مجتبی شده بود
این دم آخری...
می ریختند خانه ی امام نقی
به دنبال تسلیحات جنگی و سلاحهای کشتارجمعی...!!!
همه جا را زیرورو می کردند
نهایت چیزی که عایدشان می شد
چندکتاب دعا بود و یک جلد قران