گفت خواب الود نمی شود رانندگی کرد.
گفتم زندگی چطور؟
با اینکه نشسته ام مقابلش،
از ان لحظه فهمیدم
عشق دیگری دارد.
ولی سالها بود
که شهر برقی به خود ندیده بود
گفتم: سبز پاسداری!
شهادتش تسلیت.
و
بی مهری ات را حک به دل
شیوه ام بس ناجوانمردانه است.
بگویید پای نفت نشینان.
گچ گرفت
مانده بود
این دل شکسته را چه کند؟
جان می دهم تا...
باسرانگشتانت
چشمانم را ببندی