حسن جان!
من هم وضو گرفتنم
مثل آن پیرمرد است!
بیا با حسین
وضویم را
وضو کن!
حسن جان!
من هم وضو گرفتنم
مثل آن پیرمرد است!
بیا با حسین
وضویم را
وضو کن!
جای چاه
با طشت که درد دل کرد
طشت را خون
فرا گرفت!
پی نوشت:
غریب حسن
معاویه حسن را
و یزید حسین را
بزرگترین مانع می دیدند!
موانعی که باید برداشته می شدند!
یکی به سبک پدر
یکی به سبک پسر
دست حسین را گرفت و جان داد!
عباس هم آرزو کرد
چون حسن
جان دهد!
دست در دست حسین
اما...!
حتی نام قاتلش را
به برادرش نگفت!
می گفت "نمی خواهم
به خاطرمن، خونی ریخته شود"
پی نوشت:
کریم حسن!
آمده بودند
خواستگاری برای یزید!
امام حسن گفته بود
"انتخاب با خود دختر است"
دخترش پیام فرستاد
"معاویه فرعون امت است!"