دستانش را به دور گردن مرکب انداخت.
به قدری ذوق زده شد، این اسب...
که نمی دانست
دارد طرف سپاه دشمن می برد
علی اکبر را...
دستانش را به دور گردن مرکب انداخت.
به قدری ذوق زده شد، این اسب...
که نمی دانست
دارد طرف سپاه دشمن می برد
علی اکبر را...
گویا پیامبر از احد بازگشته
گفت محمد زبانت را در دهانم بگذار
گفت "بابا علی اکبرم!!"
یاد دوران کودکی اش افتاده است حسین...
پی نوشت:
در علل الشرایع آمده است که : بعد از تولد امام حسین علیه السلام نه از فاطمه و از هیچ زنى دیگر شیر نیاشامید و رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) هر روز حاضر مى شد و زبان مبارکش را در دهان حسین علیه السلام مى گذاشت و حسین علیه السلام زبان جدش را مى مکید و سیر مى شد و گوشت او از گوشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) روئید.
و درست به قلب دشمن زد.../
علی که نامت باشد/
به دشمن پشت نخواهی کرد/
...............................................پی نوشت:
قبول ندارم که اسب به اشتباه علی اکبر را سمت دشمن برده است.
او آگاهانه چنین کرد و عملیات شهادت طلبانه یعنی این.
دنبال تفاوتی با پیامبر می گشتند/
اما نیافتند...
خدا هزاران علی اکبر در روضه ها به حسین داد.
همیشه از خود می پرسم
طلب آب از حسین محال است وباورنکردنی...
جواب من این است
او خدا را دید...
در کشاکش میدان نبرد...
و با خود گفت این که حسین است.
پس در خیمه گاه...
بازگشت
حسین را در خیمه گاه دید
خواست افشا کند
راز را
حسین دهانش را با بوسه ای مهروموم کرد.