معاویه حسن را
و یزید حسین را
بزرگترین مانع می دیدند!
موانعی که باید برداشته می شدند!
یکی به سبک پدر
یکی به سبک پسر
معاویه حسن را
و یزید حسین را
بزرگترین مانع می دیدند!
موانعی که باید برداشته می شدند!
یکی به سبک پدر
یکی به سبک پسر
دست حسین را گرفت و جان داد!
عباس هم آرزو کرد
چون حسن
جان دهد!
دست در دست حسین
اما...!
یزید را می گذاشتند
از خدا هم برای خلافتش
بیعت می خواست!
با خودش گفته بود
"دستم به خدا نرسد
حسین که هست!!"
بعد از زدن به فرق علی
کوفیان به این نتیجه رسیده بودند
که باید قلب این خانواده را
نشانه گرفت!
و این شد که کربلا...یک دستگاه تصیفه گرفته ام برای اشک هایم!
ببخش که زلال نبوده اند تا حالا...!
"کاش با حسن بودم در آن کوچه..."
حسین به آرزویش رسید
بالای سر علی اکبر...!