این موی بیرون زده از روسری دخترکان
طنابی است محکم، دور دستان ظهورت...!
این موی بیرون زده از روسری دخترکان
طنابی است محکم، دور دستان ظهورت...!
وقتی آن گرگ شنید
با ریشه های چادرت
محبان علی را بهشتی می کنی
چادر خاکی شد!
تو را به خدا سپردیم و او چنان عاشقت شد
که حالاحالا ها غیبت ادامه دارد!
خدا درِ بهشت را محو کند نبینی اش
مباد باز در دلت زنده شود هراس ها
تو درد و روضه نیستی، تو راز آفرینشی
تو را زدند کافران پرت شود حواس ها
کاظم بهمنی
خدا،دل در دلش نیست
امروز مهمان ویژه ایی دارد از زمین...
زهرا با کفنی خون آلود...!