و بدن
پر شده بود از تیر
شاید تیرها می خواستند
کاری کنند
که دست کوفیان
به تو نرسد...
و بدن
پر شده بود از تیر
شاید تیرها می خواستند
کاری کنند
که دست کوفیان
به تو نرسد...
معدن حس های خوب در راه است
روزمرگی ها به پایان می رسد
در شب اول محرم...
نبی
دست علی را
بالا برد
تا این بار
خدا در لباس ولایت
مبعوث شود!
ذره ای نترسید
لج کوفیان
بد جور
در آمده بود
این را از مثله کردن حسین
فهمیده ام
دستها شده بود قلم مو
و رنگ هم
خون گلو
و بوم
محاسن و صورت حسین
رنگ رنگ قرمز بود و
رخسار رخساره خدا...
و تو به انتهای آسمان ها رسیدی
و من به انتهای هیچ...
پیامبرا دستهایم را
معطل نگذار
مرا ببر به آن انتهاها...