بلکه باقصد آبادکردن حوزه در آن قدم گذار
امروز نا امید می نویسم حرف مرا هیچ کس درک نکرد
چرا روح ما مجرد شد؟
در جواب مدتی مردد شد!!
وچون آدم متأهل گشت
برای کسب معاش مرتد شد!!
صدای نعره های آسمان
با مشت بر دهان ابر می کوبد!
و تو گویی
دندانهای سفید شیری ابر است که فرو می ریزند!
همانها که بعدها تگرگ نامیدنش!
و شاید این
صدای مستضعفین عالم بالاست!
قصد تسخیر لانه شیطانی زمین نموده اند!
13آبان نزدیک است!
و نقش ما چیست؟
نقش من؟نقش تو؟
و شاید
صدای رعدوبرق است.
نکند صدای قلب توست.
راستی آخرین بار کی قلبت تپید؟
چه اشتباهی!
یادم نبود!
مدتهاست قلبت را فروختی!نه!
به ازای چند بن کتاب!
و یک لیست حضوروغیاب!
اصلا چرا به تو گفتم ؟
مدتی است چشم هایم رو فروختم و گوشهایم نیز!
و هر روز صفحه نیازمندیهای کیهان را می خرم!
نامه نوشت.
مدتی بود سرعت اینترنت آنقدر کم شده بود که ایمیل هایش نمی رفت.
بی مقدمه نوشت:
در غیبت عینکی سیاه
بی رنگ شد
عالم رنگی ما دو تا
سرودم پر از امید
عصای سفید من کجاست؟